جدول جو
جدول جو

معنی نا نداشتن - جستجوی لغت در جدول جو

نا نداشتن
توان نداشتن، نیرو نداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جا داشتن
تصویر جا داشتن
جادار بودن، گنجایش داشتن، وسعت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهان داشتن
تصویر نهان داشتن
پنهان کردن، پوشیده داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ لَ ثَ)
نانوشتن. نانگاریدن. مقابل نگاشتن. رجوع به نگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نیروی مقاومت نداشتن. تاب نیاوردن. استقامت نکردن:
با عطا دادن او پای ندارد بقیاس
هرچه در کوه گهر باشد و در خاک دفین.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(عُ شُ دَ)
علامت داشتن. مشخص بودن، خبر داشتن. آگاه بودن. (یادداشت مؤلف) :
نه ز او زنده نه مرده دارم نشان
به چنگ نهنگان مردم کشان.
فردوسی.
چنین گفت خسرو که ای سرکشان
ز بهرام چوبین که دارد نشان.
فردوسی.
، مطلع بودن:
یکی کودکی خرد چون بی هشان
ز کار گذشته چه دارد نشان.
فردوسی.
، سراغ داشتن. (یادداشت مؤلف) : و جنگی درپیوست که هرگز مانند آن کس نشان نداشت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 47).
- نشان داشتن از چیزی، از آن بهره داشتن. از آن نصیبی داشتن:
بنشین و دل از هوای خوبان بنشان
کاین قوم ز مردمی ندارند نشان.
اثیر اخسیکتی.
رنگ رو از حال دل دارد نشان
رحمتم کن مهر من در دل نشان.
مولوی.
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو بجز سخن دلستان دوست.
سعدی.
دو دیگرسواری ز گردنکشان
که از رزم دیرینه دارد نشان.
فردوسی.
- نشان داشتن از...، از آن باخبر بودن. در آن ماهر بودن:
از ایشان گزین کرد گردنکشان
کسی کو ز نخجیر دارد نشان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دنباله نداشتن: این باران پی ندارد، بطول نینجامد، عصب نداشتن
لغت نامه دهخدا
(لَ غَ / لَ)
بی نهایت بودن. بی حد بودن. مافوق حد و اندازه بودن. رجوع به حد به معنی اندازه شود:
حد زیبائی ندارند این خداوندان حسن
ای دریغا گربخوردندی غم غمخوار خویش.
سعدی.
این قبای صنعت سعدی که در وی حشو نیست
حد زیبائی ندارد خاصه بر بالای تو.
سعدی.
سخن پیدا بود سعدی که حدش تا کجا باشد
زبان درکش که موصوفت ندارد حد زیبائی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ تَ)
ناندار بودن. نانداری. رجوع به ناندار شود، سودمند بودن. فایده داشتن.
- امثال:
اگر برای من آب ندارد برای تو نان دارد، معاش ترا تأمین می کند
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهان داشتن
تصویر نهان داشتن
مخفی کردن پوشیده داشن: (استاد... بدان بند (پند) غریب که از وی نهان داشتنه بود با او در آویخت)
فرهنگ لغت هوشیار
دارای نان بودن، اسباب معاش رافراهم داشتن، سودمند بودن فایده داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشد نداشتن
تصویر نشد نداشتن
حتمی الوقوع بودن: این کار نشد ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنان داشتن
تصویر عنان داشتن
افسار چیزی (یا کسی) را به دست داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حد نداشتن
تصویر حد نداشتن
بی نهایت بودن، بی حد، مافوق حد و اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا داشتن
تصویر وا داشتن
وادار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا داشتن
تصویر جا داشتن
((تَ))
گنجایش داشتن، ظرفیت داشتن، نگاهبان ساختن، سزاوار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جا داشتن
تصویر جا داشتن
امکان داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره